نادر مشهدی - مناسب برای گروه سنی ۷ تا ۱۲ سال
تعداد بازیگران ۴ نفر
چی لازم داریم؟
توپ پلاستیکی
چند قطعه آجر
یا سنگ کوچک
دروازهی گلکوچک
صحنهی اول: بچهها مشغول بازی فوتبال هستند و نتیجهی صفر- صفر هیجان بازی را بیشتر کرده است.
طاها رو به دانیال: هی پسر! یه حرکتی بزن!
دانیال: به من میگن دانیال مسی!
فرید: مهراد، مهراد! دارن به ما یورش میآرن!
مهراد خودش را به گوشهی دروازه پرت میکند. صدای خوشحال طاها که میگوید: «گل، گل شد! بازی تمومه! ما بردیم!» فرید را که جزو تیم مهراد است عصبانی میکند.
فرید: مث ماست وایستادی مهراد آخه که چی؟! گل خوردیم! اوهووو! یک کمی با عرضه باشی هم بد نیس!
مهراد در حالی که آرنجش را گرفته است از زمین بلند میشود. به فرید لبخند میزند: بازی برد و باخت داره دیگه!
بچهها دور هم جمع میشوند.
دانیال رو به مهراد: هی مهراد، فرید بهت حرف بد زد. چرا تو جوابشو ندادی؟ ناسلامتی تو توی کاراته کمربند قهوهای داری و برای خودت شیهانی*.
مهراد: من یه داستانی خوندم که یاد گرفتم صبر خیلی سازندهتره تا خشم و عصبانیت.
فرید و طاها کنار آنها میآیند.
طاها: دارین چی میگین بچهها؟
دانیال: مهراد یه کتابی خونده. میخوام خلاصهشو بگه.
مهراد: «امام حسن مجتبی(ع) علاوه بر مهماننوازی و سخاوت، به خوشخلقی هم مشهورن. یه روز یه مرد از اهالی شام امام حسن(ع) رو که میبینه، شروع میکند به بدگویی و ناسزا گفتن.
امام حسن(ع) بهجای اینکه از کوره دربره و با اون مرد شامی برخورد بدی داشته باشه، از اسب پیاده میشه و با مهربانی سلام میده و میگه: به نظر میرسه توی شهر ما غریب و تنهایی. خب، حالا بگو ببینم کاری یا کمکی هست که بتونم برات انجام بدم؟
اگر گشنه یا تشنهای، کمکت کنم. اگه جا و خونه نداری، بهت جا و مکان بدم. اگر هم میخوای باهام حرف بزنی، به حرفات گوش کنم. مرد شامی از این صبر و بردباری امام حسن(ع) شرمنده شد و معذرت خواست.
بعدش هم به امام(ع) گفت: با این رفتار نشان دادی که امامی و انسان بزرگ و محترمی هستی.»
همهی بچهها به نشانه پیروزی، یکییکی کف دستشان را بالا میبرند و به کف دست مهراد میزنند.
*شیهان: درجهی بالایی از مربیگری کاراته